شکارچی زمان

! make your choice

شکارچی زمان

! make your choice

اینجا کنج دنج دل منه و هر چی دلم بگه مکتوب میشه. این هر چی شامل خاطره,کارای روزمره,درد دل و... است.فقط یادمون باشه،یه وبلاگ فقط یه وبلاگه نه بیشتر و نه کمتر!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

چهارشنبه 29 شهریورماه ساعت ‘5:10 عصر تو سابستیشن یه گوشه نشسته بودم و رویاهام رو ورق میزدم که رشته افکارم با زنگ موبایل پاره شد. مهدی بود، نمی خواستم جواب بدم اصلا حوصله حرف زدن نداشتم، خسته و کوفته بودم.قطع شد. دوباره زنگ زد این بار برداشتم. بعد از یه سلام و احوال پرسی گرم گفت: شرکتمون نیرو میخواد هماهنگ میکنم فردا برای مصاحبه بیا. بعد از تمام شدن تماس تلفنی با وجود این که خارج از تایم کار بودیم با هر بدبختی که بود برای فردا مرخصی رو گرفتم. حقیقتش بین رفتن و نرفتن دو دل بودم. تو اون یک ساعتی که برای مرخصی تو شرکت می دویدم هزار تا نقشه راه و بی راه کشیدم. چندیدن و چند بار وایسادم و به برگ مرخص تو دستم نگاه کردم آخه شش ماه بود که برای مصاحبه و کار جدید به این در و اون در می زدم، خسته و نا امید بودم با خودم گفتم اینم مثل بقیه میشه فقط این وسط من یه روز مرخصی ضرر می کنم.

شب حدود ساعت 8 دوباره بهم زنگ زد. این بار قبل از قطع شدن جواب دادم، گفت آماده شو میام دنبالت بریم خونه ما، صبح با هم می ریم. منم از خدا خواسته با کمال میل درخواستش رو قبول کردم و ساعت 9 اومد دنبالم و رفتیم خونه شون.پنج شنبه صبح ساعت 5 از خونه زدیم بیرون و با سرویس شرکتشون حدود ساعت 7 رسیدیم. تا ساعت 9 که تو قسمت حراست نشسته بودم هیچ خبری نبود بعد از اون تا ساعت 11.30 مشغول رایزنی و هماهنگی بود تا بتونه من رو برای مصاحبه ببره داخل. هنوز مردد بودم، افکار دیروز هنوز تو سرم بود و مدام با خودم حرف می زدم، انگار تماس دیروز عصر زندگی رو ازم گرفته بود، بیان احساسات اون  لحظات واقعا برام غیر ممکنه. بالاخره رفتم پیش مسئول مصاحبه، ساعت ‘12.5 مصاحبه سخت و طاقت فرسای من شروع شد و تا ‘1.20 ادامه داشت.به تمام سوالاتی که ازم پرسیدن به جز یه سوال جواب رضایت بخش دادم.گفتن شنبه جوابمون رو اعلام می کنیم.من رو فرستادن برای ناهار تا بعد از اون سایت و محل کار احتمالی رو ببینیم.

با این حرف ها ظاهرا 50 درصد کار رو رفته بودم. شنبه سر کار بودم که مهدی زنگ زد،بی درنگ گوشی رو جواب دادم،شور و شوق خاصی تو صداش بود،گفت قبولت کردن... دیگه بعد اون من نمی شنیدم پشت تلفن چی میگه. فقط یادم میاد هر چی مرخصی داشتم گرفتم و برای اولین بار  مرخصیم منفی میشد، دو ساعت منفی !!

 

پی نوشت: چند روز پیش برای تسویه رفتم شرکت قبلی، سرد و غریب بودیم با هم، خداحافظی باهاش اصلا سخت نبود، آزارم داد...

پی نوشت: بالاخره آخر این پیچ و خم های وهم برانگیز گیرت می ندازم، درست لبه یه پرت گاه، آهای با تو ام سرنوشت !!!

پی نوشت: نوشتن این پست خیلی برام سخت بود. دوباره خوندنش سخت تر!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۶ ، ۲۲:۱۱
time hunter