شکارچی زمان

! make your choice

شکارچی زمان

! make your choice

اینجا کنج دنج دل منه و هر چی دلم بگه مکتوب میشه. این هر چی شامل خاطره,کارای روزمره,درد دل و... است.فقط یادمون باشه،یه وبلاگ فقط یه وبلاگه نه بیشتر و نه کمتر!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۷ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است

خیلی وقته که دیگه اسی جواب نمیده ... تو تراس اتاق وایسادم.همه جا تاریکه.سکوت شب بی داد می کنه. فقط نور زرد رنگ چراغ های وسط خیابان عریض و طویلی که به گمونم مسافرهاش رو به دل دریا می بره خود نمایی می کنه. 

ساعت 9 صبح. سه شنبه 15 بهمن. فرودگاه شیراز. یه کم برگردیم عقب تر... ساعت حدود 8.30 بود که بلندگوی سالن فامیلی من رو صدا میزد و اصرار داشت که خودم رو به گیت شماره 1 برسونم تا از پرواز اهواز جا نمونم. دقیقا 4 بار و هر بار برای آخرین بار من رو صدا زد ولی من مسافر اهواز نبودم و شماره پروازم 1274 نبود. ترس تو وجودم رخنه کرده بود و پاهام توان بلند شدن از روی صندلی رو نداشت.
پرواز اهواز ؟؟!! من برم اونجا؟؟!! نکنه اشتباه برام بلیط گرفته؟؟!! به دور و اطرافم یه نگاه اغوا کننده ای کردم و عاجزانه به سمت گیت شماره 1 رفتم. نزدیک گیت که رسیدم بلند گفتم من فلانی هستم ولی مسافر اهواز نیستم. مسئول پشت گیت گفت: اسم کوچکتون علی هست؟!  با شعفی وصف ناشدنی که انگار دارم فینال لیگ قهرمانان 2019 رو تماشا می کنم، خیلی بلند تر از قبل گفتم: نه !

یه کم دیگه برگردیم عقب تر... ساعت 8 روبه روی کانتر شماره 20، نفر چهارم توی صف گرفتن کارت پرواز بودم. نفر اول اسمش با اسمی که ثبت شده بود مغایرت داشت و فرستادنش برای اصلاح. نفر دوم اسمش تو لیست نبود. حالا من بودم و نفر جلویی... ایشون هم به دلیل نداشتن کارت ملی، بهش کارت پرواز ندادن.نوبت من که شد گفتم: خانم یه بسم الله بگو... کارت اولین نفری که تو لیستتون قابلیت سوار شدن به هواپیما رو داره بدین بهم... خندید !

دقیقا ساعت 9 بود و ما طبق بلیط باید سوار هواپیما می شدیم،اما چند دقیقه ای بود که اعلام تاخیر کرده بودند. من هم که حوصله ام سر رفته بود با موبایلم شروع کردم به خوندن پیام هایی که تو واتس اپ برام فرستاده شده بود. یکی از این پیام ها، فایل صوتی مکالمه برج مراقبت فرودگاه تهران با پرواز شیراز بود که چند دقیقه قبل یک سایت خبری اوکراینی به دلیل مرتبط بودن این مکالمه با سقوط هواپیمای بویینگ737  اوکراین، منتشر کرده بود. در حال گوش دادن بودم و جزییات مکالمه رو تو ذهنم تصور می کردم که بلند گوی سالن شماره پرواز و مقصد ما رو خوند تا برای سوار شدن به گیت خروجی مراجعه کنیم. در حالی که روی صندلی نشسته بودم و  موبایلم تو دست راستم بود،کارت پرواز رو از جیبم در آوردم.  فایل صوتی برج مراقبت به نیمه رسیده بود و داشت صدا میزد: ??Ukraine international 752,radar
چیزی جز سکوت پاسخگوی چهار دقیقه پیج کردن برج مراقبت نبود. 
من اما،کارت پرواز تو یه دست و موبایلم تو دست دیگه، گیج و منگ سر جام نشسته بودم. دهنم خشک شده و چشم هام به صفحه موبایل خیره شده بود. تمام بدنم می لرزید. و اینجا تو  فرودگاه شیراز ما باید می رفتیم برای سوار شدن .
??Ukraine international 752,radar
مسافرین پرواز 6949 جهت سوار شدن به گیت 2 مراجعه کنند !

یه نگاه به گوشی، یه نگاه به کارت پرواز
??Ukraine international 752,radar
مسافرین پرواز 6949 جهت سوار شدن به گیت 2 مراجعه کنند !
یه نگاه به گوشی، یه نگاه به کارت پرواز
??Ukraine international 752,radar
مسافرین پرواز 6949 جهت سوار شدن به گیت 2 مراجعه کنند !
یه نگاه به گوشی، یه نگاه به کارت پرواز

از پله های هواپیما که بالا رفتم بالای درب ورودی هواپیما روی پلاک فلزی یه سری مشخصات حک شده بود... وسط این مشخصات نوشته شده بود: Boeing737
وارد هواپیما که شدم مستقیم از راهروی اول به صندلی شماره 10B هدایت شدم. از پنجره که بیرون رو نگاه کردم فقط سفیدی بال هواپیما رو می دیدم !!

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۲۳
time hunter

رفت. زود رفت. وقتی رفت ازش ناراضی نبودم. مطمئنم با تمام توان و قدرتش پا به پا،دوش به دوش باهام اومده بود.  هیچ وقت و هیچ کجا منو تنها نذاشت. تمام خاطرات دوران دانشجویی و تعطیلات رو برام زنده نگه داشته بود. پایان نامه کارشناسی رو با هم نوشتیم. کال آو دیوتی و مدال آو هانر و اسیستنس کرید یک تا سه رو با هم بازی کردیم. حتی اونجایی که به کاپتان پرایس خیانت کردن و کاپتان سوپ مک تاویش رو کشتن با هم گریه کردیم.
همه چیز چند سال پیش تو یه عصر پاییزی که داشتم برای مرخصی میومدم خونه، درست سر سه راه که از ماشین پیاده شدم، اتفاق افتاد. کوله پشتی(رحم الله عنه) که لپ تاپم داخلش بود و یه پلاستیک بزرگ نکبت بار و نحس (لعنت الله واسعه)  که کلی خرت و پرت چپونده بودم توش رو از صندوق عقب برداشتم. کرایه رو بهش دادم و ماشین رفت. برگشتم و اولین قدمی که برداشتم دیدم تو هوا هستم. اینجاها رو باید دقیق و مو به مو بگم ،لازمه که اینجاها خیلی دقیق و با جزییات کامل ثبت بشه.  از عرش اومدیم به فرش،سه تایی. اول کوله پشتی بعد پلاستیک بزرگ خرت و پرت ها و در انتها هشتاد و اندی کیلوگرم وزن خالص جسم مبارک اینجانب... گومپ!  تاااااهق! شتلق!
سریع بلند شدم و انگار نه انگار که تیک تاک ساعت اون لحظه رو ثبت کرده باشه، خودم رو تکوندم،کوله رو زدم پشتم و راه افتادم .به محض اینکه به خونه رسیدم و از شر پلاستیک خرت و پرت ها که رها شدم، بی درنگ رفتم تو عمیق ترین و تاریک ترین و ساکت ترین سه کنج اتاق، دقیقا انتهای کهکشان راه شیری!
 من،کوله پشتی،لپ تاپ!
خیلی آروم و با وسواس زیاد لپ تاپ عزیزم رو از تو کوله کشیدم بیرون،سه بار کل قرآن رو از بر خوندم و به ناگاه به تمام صد و بیست و چهار هزار پیغمبر معتقد شده بودم. چشمام رو بستم و صفحه لپ تاپ رو باز کردم. کل دعاهای مفاتیح الجنان رو با چشمان بسته خوندم.اصلا انگار شیخ عباس قمی کنارم ایستاده بود و با احسنت و فتبارک الله گویان منتظر بود صفحه ال سی دی لپ تاپ رو ببینه.چشمام رو که باز کردم دیدم صفحه لپ تاپ مثل ظلمات شب تاریک و براق هست. نه! نه! یه کم که دقت کردم دیدم انگار یه رشته سفیدی وسط صفحه،از بالا تا پایین چسبیده به صفحه. یه کم بیشتر خیره شدم. دیدم تعداد رشته ها زیاده.سریع شیخ عباس که هنوز کنارم ایستاده بود دستور داد:  پارچه نخی و شیشه پاک کن بیارین.
مثل برق و باد محیا کردم و پس از تمیز شدن صفحه با خیال راحت دستم رو گذاشتم روی دکمه ! ON
جسمم،مغزم،دستهام و پاهام ایستاده بودن.شیخ عباس هم.
فقط دلم، مخ خیالات ذهن مبارک رو در کسری از ثانیه زده بود و با خودش برده بوده یه پارچه سفید نخی و شیشه پاک کن اورده بودن ... پیس پیس پیس...و پارچه رو آروم روی صفحه لپ تاپ کشیده بودن (مثل نوازش مجنون روی صورت لیلی که به گمانم حتما حداقل یک بار اتفاق افتاده) و تمیز شده بود.صفحه لپ تاپ مثل شبکه سه دوران کودکی برفکی بود. شکستگی نصف صفحه شبیه لبخند بود ولی نه یه لبخند ژکوند، اصلا الان که خوب فکر میکنم شبیه... ولش کن.صدای زوزه فن از داخل شکم لپ تاپ عزیز تر از جان روحم رو آزار می داد.هیچ دکمه ای کار نمیکرد !
رفت .از کهکشان راه شیری رفت و تنها قلبش یعنی یک هارد حاوی تمام خاطراتمون موند.

 

پی نوشت: یک یلدای دیگر هم گذشت... یلدای همه گرم و با صفا !
پی نوشت: زمستان، فصل در هم تنیدن شاخه های درختان در انتظار امید روشنایی
پی نوشت: به لطف توییتر مشخص شد مرزهای فرهنگ که هیچ، هفت اقیانوسش را هم رد کرده ایم !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۰۰:۲۰
time hunter

قصه از کجا شروع شد؟! از اواخر فروردین، دقیقا بیست و هفتم !
تماس اول: مصاحبه پشت درهای بسته، دقیقا پنج و سی دقیقه عصر. چند روز بعد که شیراز بودم موبایلم زنگ خورد. تو مصاحبه قبول شدی !
باید همون شب برمی گشتم. برگشتم. از همون روز شروع شد. طعنه ها، تهدید ها، تعهدها، فشارها، مافیا، انزجار، نفرت !
تماس دوم: صبح روز بیست و پنج شهریور در حال سرویس دستگاه فاز سه بودیم که موبایلم زنگ خورد.گفتن بیا برای امضای قرار داد! و برای سومین بار زندگی رو از صفر شروع کردم. چهل و سه روز اورهال، کار با ویویان فرانسوی، بدون مرخصی. سخت بود، سخت بود لحظه ای که فهمیدم این همه تلاش برای رسیدن به خواسته هام ارزشش رو نداشت. همه چیز بر باد رفت.

برگردیم ;

پرده اول: اون رو ما، گروه مرگ کرده بودیم با مراکش، پرتغال و اسپانیا. یک شب بهت، یک شب آه و شب آخر، حسرت.

کجا؟ روی خط شش قدم

کی؟ 4+90

چرا؟...
پرده دوم: با پنجره بسته، با کامبک فراموش نشدنی و یک مهار فوق العاده به فینال رسیدیم. و بازهم یک لبخند اما تلخ...

پرده سوم: همه چیز روی روال بود. آسمان وستاره هایش برای ما می چرخیدند. عالی. ستودنی. مثال زدنی.
و ...
 و ناگهان یک تلخی دیگر به لیست بلند بالای اتفاقات عجیب دقیقه 55 فوتبالی من اضافه شد. تمارض، اعتراض، سانتر، خروج ناموفق، ضربه سر و دیگر هیچ !

برگردیم;

Hi-Five

مسابقات روز یک شنبه پنج فروردین از پیست ملبورن با جولان سباستین فتل از تیم فراری آغاز شد. شروع فصل نچندان خوب از همیلتون ولی در میانه راه سریع ترین زمان ها و جایگاه نخست نصیب همیلتون و مرسدس شد. این فصل حوادث بسیار زیاد و درس های بزرگی برای دوست داران فرمول یک داشت; ناکامی فتل و همیلتون در گرند پری خانه ، دستور تیمی توتو ولف به بوتاس برای اجازه سبقت به همیلتون رده دومی در پیست سوچی، رسوایی بزرگ فیا برای اینکه ریکیاردیو از تیم ردبول در پیست مونت کارلو در حالی که تنها هفتاد و پنج درصد از قدرت موتور رو در اختیار داشت توانست رده نخست را به دست آورد و تایید بزرگی بر انتقاد ها و نارضایتی ها از این پیست خیابانی شد. واما قسمت شیرین ماجرا در مکزیکو سیتی رقم خورد، پیست هرمانوس رودریگز، جایی که لوییز همیلتون پنجمین قهرمانی خودش و پنجمین قهرمانی متوالی مرسدس رو دو هفته قبل از پایان فصل قطعی کرد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۲۵
time hunter

 

1- دیگر از تغییر حرف زدن دروغی بزرگ است چون برای تفسیر اوضاع، این واژه عجیب کم می آورد باید از ویرانی حرف زد باید  گفت: همه چیز ویران شده.
در عرض یک سال با سر به زمین خوردیم. همه دنیا به جلو رفتند جز ما. دیگر نه سه گانه ای داریم که فتح کنیم،نه آسمانی که نقاشی اش کنیم،نه دلی که صفایش دهیم و نه آینده ای که روشنش...

بیخیال، زندگیست دیگر، مجبور است بگذرد‌. 

2-اگر سروانتس فارسی بلد بود و من دون کیشوت داستانش بودم بهتر از این نمی تونست این دو سال رو برای من بنویسه. باور کنید !
از زمستان دوسال قبل که داشتم دقیقا تو همین روزهای سرد همچین پستی می نوشتم و پارسال و امسال(دقیقا الان) اینقدر چرخ گردون برای من چرخیده که مثنوی ها باید تایپ کرد (کاغذ گرونه آخه !).

3-دانشگاه که بودیم، استاد درس ماشین های الکتریکی می خواست برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا بره استرالیا و هدفش هم فراگیری دانش" اتصال نیروگاه بادی به شبکه سراسری برق" و انتقال این دانش به کشور بود و بعدها که از بچه ها خبر گرفتم ،گفتن رفته !(سفرش سلامت باد !)
چند وقت بعد تو کلاسمون چند نفر بودن که چون باباشون پول دار بود و اونور آب آشنا یا فامیل داشتن به دلیل نارضایتی از زندگی کنونی و اهداف شخصی میخواستن برن، که نفهمیدم رفتن یا نه .
این روزها به واسطه موقعیتی که به دست آوردم بیشترین سوالی که ازم میشه (این سوال در رتبه دوم هست، سوال رتبه اول رو نمی تونم بگم !) اینه که چرا نرفتی یا نمیری خارج!؟ همون طور که گفتم برای رفتن دوتا عامل باید برای هر فرد مشخص باشه: دلیل و هدف .
من شاید برای رفتن، "هدف" داشته باشم ولی هیچ وقت" دلیل" نداشتم .اصولا معتقدم برای انجام یک کار مهم باید دلیل قانع کننده و کافی وجود داشته باشه و یه نکته دیگه این که خیلی ها می پرسن دلیلت برای نرفتن چی هست؟ من همه همیشه میگم رفتن دلیل می خواد، نرفتن که دلیل نمی خواد !!
اگر قصد دارید فردی از خانواده تون (خصوصا فرزندتون) رو بفرستید اون ور، هیچ وقت مثل آب خوردن این کار رو براش انجام ندید. بذارید برای رفتنش تلاش کنه و زحمت بکشه، بذارید برای به دست آورن هر چیزی که می خواد، اول خودش انتخاب کنه، بذارید برای به دست آوردنش شکست بخوره و بلند بشه باز شکست بخوره و بایسته تا وقتی به دستش آورد بغلش کنه، ماچش کنه، نگاهش معنادار باشه و اینکه مفت و با بهونه های واهی از دستش نده و مهمترین قسمت این رفتار اینه که باعث میشه برای حفظ  دست آوردش تلاش کنه و سختی بکشه.

پی نوشت: چزاره! یه "دست کشیدن به پوز خرس قطبی" به من بدهکاری، یادت نره لطفا !

پی نوشت: همین الان یه هدیه غافل گیر کننده و کاملا جدید تو این نیمه شب سرد برام رسید. ممنون ممنون ممنون !

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۷ ، ۰۱:۲۰
time hunter

دوست دارم ادامه تحصیل بدم، نه اون درس خوندن های دانشگاه آزادی که همه می پسندن و دوست دارن. این درس خوندن باید بتونه به هزاران سوال بی پاسخ ذهن پریشان و عریان من عکس العمل درخور توجه نشون بده. باید محکم و تمام وقت مشغول تحصیل شد. خیلی ها افتخار میکنن که تحصیل و شغلشون در کنار هم با موفقیت در حال تبدیل شدن به پیروزی است اما مطمئن باشید این افراد هیچ درکی از تحصیل، موفقیت و پیروزی ندارن به جز عده ای اندک که شغلی متناسب و درخور دارند که در مملکت سرحال و پویای ما کم یاب و چه بسا نایاب است.

از بحث منحرف نشیم، دلم ادامه تحصیل تمام وقت تو یه محیط پر بار می خواد، دلم می خواد ارشد بخونم نه به خاطر افزایش حقوق یا صرفا گرفتن مدرک، نه اصلا از این خیال ها ندارم، فقط میخوام ادامه تحصیل بدم تا قطره ای بیشتر از دریای شیرین علم بچشم.

پی نوشت: 24 بهمن ماه 93 سالروز کنکور ارشدم هست و این روز برفی بهانه ای شد برای نوشتن این پست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۴۴
time hunter

خودکار به دست افکارم رو ورق می زنم، دنبال یه صفحه جذاب و جالب می گردم .نمی دونم از کجا بنویسم، اصلا بذار از آخر شروع کنم :

از تعطیلات شیرین عید و با هم بودن های خاص، خاص یعنی سه روز پشت سرهم با چزاره بیرون رفتن که هر ده قرن یک بار اتفاق میفته.

از سال تحویل و گریه سر سفره هفت سین برای اولین بی تو بودن، برای رستگاریت دعا می کنم(دوست دارم یه بار دیگه نسخه دکترش رو بهم بدن و برم تو داروخونه های شیراز بگردم دنبال داروهاش، همون داروهایی که خارجیش نیست ایرانیش هست، یکیش هست سه تاش نیست!)

از دزدکی و یواشکی مرخصی گرفتن و جیم زدن از شرکت.

از صحرا نوردی تو اوج سرما با موتور پشت سر چزاره،عکس گرفتن و به اوج هیجان سلام دادن !

 ازحسرت خوردن و از دست دادن جشنواره سیمرغ و سینما برای دومین سال پیاپی.

از تولدی که خواستم براش پست بذارم، درد دل کنم و هزاران حرف بزنم ولی ندای درون برای هزارمین بار دخالت کرد.

از ازدواج مجدد و بهت انگیز دوست دوران کودکی.

بسه،نبش قبر گذشته دردی از کسی دوا نکرده که من دومیش باشم. باید به آینده و تصمیمات پیش رو فکر کرد.

 

پی نوشت : تو را من چشم در راهم، باز هم... باز هم !!!

پی نوشت: فعلا مشغول کتاب خواندن هستیم. هر چی به پستمون بخوره دست رد به سینه اش نمی زنیم.

پی نوشت: پیشاپیش بزرگداشت سعدی، بزرگ مرد عالم نثر و نظم، مبارک!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۳۱
time hunter

«« امیر از آن جهان آمده !! »». 
من الان دقیقا شده ام مصداق این عبارت بیهقی بزرگ، یعنی اگه بخوام شرح حالی از این مدت نسبتا طولانی بنیویسم فقط می تونم در این ایجاز همه چیز رو خلاصه کنم.
بالاخره تونستم یه کار نسبتا خوب گیر بیارم، تو پتروشیمی استخدام شدم به علاوه یه خونه کنار خلیج فارس که پنجره هاش رو به ساحل باز میشه و هر روز صبح با صدای برخورد امواج به ساحل از خواب بیدار میشی!
به هر حال یرای اینکه فوت و فن کار دستمون بیاد باید حداقل یک سال خر حمالی کنیم تا اینکه به پیشرفت در کار و نزدیک شدن به اهداف والاتر زندگی برسیم. هر کسی تو زندگیش آرزوها و هدف هایی داره که تمام تلاشش رو می کنه تا به اون ها برسه. همیشه راه های مختلقی هست، فقط کافیه همت و پشتکار داشته باشیم.
راستی محیط کار طوریه که فقط چند روز از ماه به اینترنت دسترسی دارم و بالاجبار از این محیط دور هستم. 


پی نوشت: حالا که من بدون پارتی رفتم سرکار، باید بلایی سر کسانی که می خوان براشون با پارتی بازی کار جور کنم در بیارم که مرغان آسمون همون بالا به حالشون جفت گیری کنن!

پی نوشت: خرشانس بودن یعنی در زمان مناسب در مکان مناسب بودن!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۳ ، ۲۱:۵۳
time hunter