خودکار به دست افکارم رو ورق می زنم، دنبال یه صفحه جذاب و جالب می گردم .نمی دونم از کجا بنویسم، اصلا بذار از آخر شروع کنم :
از تعطیلات شیرین عید و با هم بودن های خاص، خاص یعنی سه روز پشت سرهم با چزاره بیرون رفتن که هر ده قرن یک بار اتفاق میفته.
از سال تحویل و گریه سر سفره هفت سین برای اولین بی تو بودن، برای رستگاریت دعا می کنم(دوست دارم یه بار دیگه نسخه دکترش رو بهم بدن و برم تو داروخونه های شیراز بگردم دنبال داروهاش، همون داروهایی که خارجیش نیست ایرانیش هست، یکیش هست سه تاش نیست!)
از دزدکی و یواشکی مرخصی گرفتن و جیم زدن از شرکت.
از صحرا نوردی تو اوج سرما با موتور پشت سر چزاره،عکس گرفتن و به اوج هیجان سلام دادن !
ازحسرت خوردن و از دست دادن جشنواره سیمرغ و سینما برای دومین سال پیاپی.
از تولدی که خواستم براش پست بذارم، درد دل کنم و هزاران حرف بزنم ولی ندای درون برای هزارمین بار دخالت کرد.
از ازدواج مجدد و بهت انگیز دوست دوران کودکی.
بسه،نبش قبر گذشته دردی از کسی دوا نکرده که من دومیش باشم. باید به آینده و تصمیمات پیش رو فکر کرد.
پی نوشت : تو را من چشم در راهم، باز هم... باز هم !!!
پی نوشت: فعلا مشغول کتاب خواندن هستیم. هر چی به پستمون بخوره دست رد به سینه اش نمی زنیم.
پی نوشت: پیشاپیش بزرگداشت سعدی، بزرگ مرد عالم نثر و نظم، مبارک!